گرچه جز ذکرت نمیگنجد حدیثی در زبان
چون نگینم جای نام تست خالی بر زبان
درد عشق و ساز مستوری زهی فکری محال
خار پا چون آتش اینجا میکشد از سر زبان
مزرع اهل سخن شایسته آفات نیست
رشحه معنی نه بندد ننگ خشکی بر زبان
نغمه من اضطراب ایجاد ساز عالمی است
عمرها شد چون سخن پر میزنم در هر زبان
بگذر از لاف سخن پروازها پیداست چیست
در قفس تا کی طپد ای بیخبر یک هر زبان
تا فنا صورت نه بندد زندگی بی لاف نیست
شعله دزدیدن ندارد جز بخاکستر زبان
غیر خون آبی ندارد ساغر جانکاه ظلم
گر همه از کام بیرون افگند خنجر زبان
تا برنگ خانه چشم ایمن از آفت شوی
به که باشد همچو مژگانت برون در زبان
لب گشودن داشت آغوش وداع عافیت
چون دهان پسته بستم راه جنبش بر زبان
عجر ما (بیدل) بتقریری دگر محتاج نیست
موج در عرض شکست خود بود یکسر زبان