گر زبزم آن بت ساقی لقب آید بیرون
شیشه ها جام بکف تا حلب آید بیرون
تا بجشمش نگرم دیده شود ساغر می
چون برم نام لبش گل زلب آید بیرون
گر زند بال هوا داری مست نگهش
تا ابد مروحه برگ عنب آید بیرون
ننگ غیرتکده عشق بعرض آمده ایم
همچو تبخال که از جوش تب آید بیرون
پرده نامه سیاهان ندرد رحمت عام
حیف کز خامه خورشید شب آید بیرون
جستن از وسوسه شیر و پلنگ آنهمه نیست
مرد باید که زچنگ غضب آید بیرون
لب ما پرده در راز تمنا نشود
ناله هر چند گریبان طلب آید بیرون
گام اول چو شرر پا نخورد ممکن نیست
هر که یکباره زوضع ادب آید بیرون
سنگسار هوس نقش نگین نتوان شد
کاش نامم زجهان نسب آید بیرون
آه ازان سرکه درین غمکده یأس چو صبح
از گریبان بهوای طرب آید بیرون
نقطه واری زحیا مهر بلب زن (بیدل)
تا کلامت همه جا منتخب آید بیرون