" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٨: گر قناعت را توانی داد سامان نگین

گر قناعت را توانی داد سامان نگین
پشت ناخن نیز دارد در کفت شان نگین
ای حباب از خودفروشی شرم باید داشتن
یکنفس فرصت نمی ارزد ببهتان نگین
دوش همت چند زیر بار منت خم شود
مفت آنخاتم که نپسندید احسان ننگین
نیست ممکن از طلسم خودفروشی جستنت
نقش نتواند کشیدن پا زدامان نگین
هر چه نومید است در رفع جنون دستگاه
هر که را ره نیست در چاک گریبان نگین
گر همین ساز گرفتاریست بال اشتهار
دام هم در راه ما چید است دوکان نگین
جوهر اقبال نقد هر تنک سرمایه نیست
فلس ماهی تا کجا نازد بسامان نگین
جز بنرمی منتفع نتوان شد از ارباب جاه
موم شو تا باج گیری از درشتان نگین
سستی طالع زبس افسردگی در بار داشت
نام ما هم سر بسنگ آمد زدامان نگین
ای نفس سرمایه اقبالت فریبی بیش نیست
چون هوا از شبنمش بندند پیمان نگین
(بیدل) از گل کردن نامش گریبان میدرد
نقش چون تار نظر در چشم حیران نگین