" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦١: گشاد چشمی نشد نصیبم بسیر نیرنگ این دبستان

گشاد چشمی نشد نصیبم بسیر نیرنگ این دبستان
نگه بحیرت گداخت اما نکرد روشن سواد مژگان
نمی توان گشت شمع بزمت مگر بهستی زنیم آتش
چه طاقت آینه تو بودن ازینکه داریم چشم حیران
خرد کمند هوس شکار است ورنه در چشم شوق مجنون
بجز غبار خیال لیلی کجاست آهو درین بیابان
عدم باین بی نشانی رنگ گلشنی داشت کز هوایش
چو بال طاوس در چه دیدم زبیضه اش داشت گل بدامان
خیال آشفتگی تحمل اگر شود حرف یک تأمل
دل غباری و صد چمن گل نگاه موری و صد چراغان
بکشت بیحاصلی که خاکش نمی توان جز بباد دادن
هوس چه مقدار کرد خرمن تبسم گندم از لب نان
حصول ظرفت نه اوج عزت نه لاف فضل و نه عرض شوکت
گرفتم ای مور پر برآری کجاست کیفیت سلیمان
رگ تخیل سوار گردن نم فشردن متاع دامن
چو ابر تا کی بلند رفتن عرق کن و این غبارنبشان
هوای لعلش کراست (بیدل) که با چنان قرب و همکناری
ببوسه گاه بیاض گردن زدور لب میگزد گریبان