گلی که کس نشد آینه اش مقابل او من
دری که بست و گشادش گم است سایل او من
چو یاس دادرس سعی نارسای جهانم
دلی که زورق طاقت شکست ساحل او من
درین طپشکده بی اختیار سعی وفایم
غمش بهر که کشد تیغ بال بسمل او من
کجا برم غم نیرنگ داغهای محبت
که شمع بود دل و سوختم بمحفل او من
بسایه دوری خورشید بست داغ ندامت
چرا غبار خودم گر نرفتم از دل او من
بعالمی که وفا تخم آرزوی تو کارد
دلست مزرع و آتش دمیده حاصل او من
کسی که برد بخاک آرزوی جوهر تیغت
بخون طپیدم ورستم چو سبزه از گل او من
غبار تربت مجنون باین نواست پرافشان
که رفت و لیلی و دارم سراغ محمل او من
رها کنید سخن سازی جهان فضولی
خجالت است که گوید زبان قایل او من
زخود چه پرده گشایم جز او دگر چه نمایم
حق است آینه او خیال باطل او من
بجود و مهر عطای سپهر کار ندارم
کریم مطلق من او گدای (بیدل) او من