" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٩: محیط جلوه او موج خیز است از سراب من

محیط جلوه او موج خیز است از سراب من
ز شبنم آب در آئینه دارد آفتاب من
بتحقیق چه پردازم که از نیرنگ دانشها
دلیل وحدت خویش اشت هر جا در نقاب من
قناعت ساغر حیرت غم و شادی نمیداند
چو شبنم گوشه چشمی است مینای شراب من
غبارم را طپیدن دارد از ذوق فنا غافل
همان خاکم اگر آرام گیرد اضطراب من
ندانم با کدامین ذره سنجم هستی خود را
که در وزن کمی بسیار پیش آید حساب من
براحت تهمتی دارم زاحوالم چه میپرسی
چو مخمل هم بچشم دیگران در باب خواب من
بهر بی آبروئی چشمه آئینه یأسم
که نقش هر دو عالم شسته میجوشد زآب من
بغیر از نفی خویش اثبات عشرت مشکلست اینجا
کتانم پنبه گردد تا ببالد ماهتاب من
بتدبیر دگر از آب غفلت برنمیخیزم
زهم پاشیدن اعضا مگر باشد گلاب من
به پیری چون سحر رفت از سرم سودای جمعیت
ورق گرداند آخر ربط اجزای کتاب من
درین محفل ندارد هیچکس خون گرمی الفت
مگر از بیکسی بر اخگری چسپد کباب من
تهی از خود شدن (بیدل) به بیمغزی کشید آخر
درین دریا پر از خود بود چون گوهر حباب من