نشاند عجزم بر آستانی که محوم از جیب تا بدامن
اگر بخوانند سر بجیبم و گر برانند پا بدامن
کجاست موقع شناس راحت که کم کشد زحمت تردد
بهر کجارد . . . دشت ناآشنا بدامن
قماش ناموس وضع خویشست در هوس خانه تعین
که دست و پای جنون و دانش همین بجیب است تا بدامن
غبار ناگشته نیست ممکن زتهمت ما و من رهائی
بحسرت سرمه میخروشد هزار کوه صدا بدامن
جهانی از وهم چیده برخود دماغ اقبال سربلندی
گرفتم ای گردباد رفتی و تو نیز بر چین هوا بدامن
چه شیشه سازیست یارب اینجا بکارگاه دماغ مجنون
که کرده کهسار همچو طفلان ذخیره سنگها بدامن
چو آسمان از گشاد مژگان احاطه کردیم عالمی را
زوسعت بال حیرت آخر رسید پرواز تا بدامن
بیک رمیدن زگرد امکان حصول هر مطلبست آسان
بقدر چین خفته است اینجا هزاران دست دعا بدامن
نفس بهار است غنچه دل نیم زامداد غیر غافل
چو رنگ گل آتشی که دارم نمی برد التجا بدامن
بهانه دردهم کمالیست در طریق وفا پرستی
عرق دمد تا من اشک بندم بدوش چشم حیا بدامن
بیا که چشم امید (بیدل) بپای بوس تو باز گردد
زشرم پوشیده ام چراغی چو رنگ برگ حنا بدامن