" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٦: نفس عمارت دل دارد و شکستنشست این

نفس عمارت دل دارد و شکستنشست این
کجاست جوهر آهینه سینه خستنش است این
هزار تفرقه جمعست در طلسم حواست
شکسته بر گل رنگی که دسته بستنش است این
نفس کدام و چه دل ای جنون تخیل هستی
در آتشست سپندی که گر جستنش است این
بحیرت آینه بشکن نفس بسرمه گره زن
که نقش عافیتی داری و نشستنش است این
عدم شمار وجودت غبار گیر نمودت
جهان شکنجه و همست و طور رستنش است این
بلندی مژه سامان کن از مراتب همت
بدامنی که تو داری نظر شکستنش است این
نیافت سعی تامل زشور معنی (بیدل)
جز اینکه نغمه ساز زخود گسستنش است این