بیامد کوشش بیحاصل گردون بکار من
مگر از خاک بردارد مرا سعی غبار من
نهال ناله ام نشو و نمای طرفه ئی دارم
دل هر کس گدازی دید گردید آبیار من
نمیدانم چه برق افتاده در بنیاد ادراکم
که داغ دل شرار کاغذی شد در کنار من
بوحشت ناله آزادم از گردون چه غم دارد
اسیر طوق قمری نیست سرو جویبار من
تحیر جوهری گل کرده ام نومید پیدائی
مگر آینه از تمثال خود گیرد عیار من
چو اجزای تخیل نامشخص هیأتی دارم
قلم در رنگ تصویری نزد صورت نگار من
زبس بی انفعال دور باش عبرتم دارد
نمیگرید عرق هم بر ندامتهای کار من
رهائی پرفشان و مفت جمعیت گرفتاری
بفتراک نفس عمریست میلرزد شکار من
نمیدانم هوس بهر چه میسوزد نفس یارب
تو داری عالم نازی که ممکن نیست ناز من
زبس در یاد چشم او سراپا مستیم (بیدل)
قدح بالید اگر خمیازه گل کرد از خمار من