" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٩: وارستگی زحسن دگر میدهد نشان

وارستگی زحسن دگر میدهد نشان
عالم غبار دامن نازیست پرفشان
مردیم و همچنان خم و پیچ هوس بجاست
از سوختن نرفت برون تاب ریسمان
بر ظلم چیده اند کجان دستگاه عمر
دارد زتیر آمد و رفت نفس کمان
بیمغز جز شکست زدولت نمی کشد
از سایه هما چه برد بهره استخوان
دل محو غفلت و نفسی در میانه نیست
من مرده ام بخواب و زخود رفته کاروان
ضعفم رسانده است بجائی که چون صدا
آینه هم ندارد زتمثال من نشان
هستی بغیر پرده روی فنا نبود
روشن شد این متاع ببرچیدن دکان
عاشق کجا و آرزوی خانمان کجا
پروانه در کمین فنا دارد آشیان
پرواز بندگی بخدائی نمی رسد
ایخاک خاک باش بلند است آسمان
نومیدم آنقدر که اگر بسملم کنند
رنگ شکسته میشود از خون من روان
آواره سراب شعوریم و چاره نیست
ای بیخودی قدم زن و ما را بمارسان
از درد عشق شکوه اهل هوس بجاست
(بیدل) زشعله هیزم تر نیست بی فغان