" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٠: هر چند نیست بی سبب از غم گریستن

هر چند نیست بی سبب از غم گریستن
باید زشرم دیده بی نم گریستن
تا کی برنگ طفل مزاجان روزگار
بر بیش شاد بودن و بر کم گریستن
عیش و غم تو تابع رسمست ورنه چیست
در عید خنده و بمحرم گریستن
آنجا که صبح گریه شادیست شبنمش
آموخته است خنده ما هم گریستن
سامان گریه هم بکف گریه دادن است
یعنی بچشم اشک چو شبنم گریستن
در عرصه وفا عرق شرم همتست
از زخم تازه در پی مرهم گریستن
زیندشت اگر خیال نگاهت گذر کند
در دیده غزال شو درم گریستن
شاید گلی زعالم دیدار بشگفد
تا چشم دارم آینه خواهم گریستن
یکذره زین بساط ندارد سراغ امن
باید چوا بربر همه عالم گریستن
(بیدل) اگر چه نیست جهان جای خنده لیک
نتوان به پیش مردم بیغم گریستن