" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨١: همچو بوی گل زبس بی پرده است احوال من

همچو بوی گل زبس بی پرده است احوال من
میشود لوح هوا آینه تمثال من
داده ئی مشتی غبارم را بباد اما هنوز
خاک میبیزد بفرق عالمی اقبال من
نکته سربسته موج گهر فهمیدنیست
بر سخن عمریست می پیچد زبان لال من
عزت واماندگی زین بیش نتوان برد پیش
هر که رفت از خود غبارش گرد استقبال من
گوهرم از معنی افسردنم غافل مباش
سکته میخواند تب دریائی از تبخال من
عاجزانرا ذکر اسباب فضولی دوزخست
یاد پروازم مده آتش مزن بر بال من
بی سبب فرصت شمار خجلت بیکاریم
همچو تقویم کهن حشو است ماه و سال من
صبح محشر در غبار شام میسوزد نفس
گر شود روشن سواد نامه اعمال من
عمرها شد شمع تصویرم بنومیدی گذشت
زآتش دل هم نمیسوزم مپرس احوال من
ریشه ها دارد غبار من زمین تا آسمان
مرگ هم نگسست (بیدل) رشته آمال من