" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٤: هوئی کشید کلک قیامت صریر من

هوئی کشید کلک قیامت صریر من
صد نیستان گداخت گره در صفیر من
خاک زمین فقر گلستان دیگر است
زان چشم بلبلی که دمید از حصیر من
هر جا عیار اول و آخر گرفته اند
خطی است از قلمرو کلک دبیر من
چون نقطه ام نشاند بصد عرش امتیاز
جز پشت ناخنی که ندارد سریر من
فرصت شمار کاغذ آتش زده است عمر
از زود یک دو گام به پیش است دیر من
پوشیده نیست راز هواداری عدم
پیداست از نفس که چه دارد ضمیر من
زین دامگاه گر بپرد کس کجا رود
پرواز حیرتست زمرغ اسیر من
رفتم زخویش لیک به پهلوی عاجزی
برخاستن چو سایه نشد دستگیر من
در عرصه که نیست نشان غیر بی نشان
چون نی نفس بس است پر و بال تیر من
چون صبح خرقه ایست نفس باف نیستی
باری که بسته اند بدوش فقیر من
زین قامت خمیده صد حرص در رکاب
غافل نیم هنوز جوانست پیر من
گردی که کرده ام عرقی کن فرونشان
پرواز تا کی ای ادب ناگزیر من
(بیدل) شکست چینی دل را علاج نیست
نقاش صنع مو نکشید از خمیر من