ای زعنایت آشکار شخص تو و مثال تو
آئینه جمال تو آئینه جمال تو
از تب و تاب آب و گل تا تگ و تاز جان و دل
ریشه کس نمیدود در چمن خیال تو
چرخ بصد کمند چین بوسه زدست بر زمین
بسکه بلند جسته است گر درم غزال تو
بر در ناز کبریا چند غبار ما سوی
در کف وهم ما که داد آئینه محال تو
این بم و زیر و قیل و قال نیست بساز لایزال
نقص و کمال فهم ماست بدر تو و هلال تو
خلق زسعی نارسا سوخت جبین بنقش پا
برهمه داغ سایه بست سرکشی نهال تو
شیشه ساعت فلک از چه حساب دم زند
راه نفس گرفته است غیرت ماه و سال تو
پیریم از قد دو تا راه نبرد هیچ جا
هم بدر تو می برم حلقه انفعال تو
تشنه بوس آن لبم لیک زننگ ناکسی
جرأتم آب میکند از تری زلال تو
باید از اقتضای شوق بر سر غفلتم گریست
از تو جدا چسان شوم تا طلبم وصال تو
طائر آشیان عجز ناز فروش حسرت است
رنگ شکسته می پرد (بیدل) خسته بال تو