به پیری هم نیم غافل زعشق آنکمان ابرو
حضور قامت خم گشته ایمائیست زان ابرو
دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمیگردد
مبادا افتد از مستی بفکر امتحان ابرو
کمان ناز آشوب کشاکش برنمیدارد
اشارت چند باشد بار دوش ناتوان ابرو
به بی پروائی ترکان مخمور تو میلرزم
که عمری شد مقیم سایه تیغ اندازان ابرو
خرامت آفت امکان و قامت فتنه دوران
نگه غارت گر آفاق و آشوب جهان ابرو
زبان سرمه آهنگان مژگانت که میفهمد
اگر از شوخی ایما نگردد ترجمان ابرو
خط پشت لبت هر جا برات تازگی آرد
عرق واشوید از لوح جبین نو خطان ابرو
دم تیغ تغافل تا کجا خواهی تنک کردن
هنوز از گردش آنچشم میخواهد فسان ابرو
تو محرم نشه بزم تغافل نیستی ورنه
بطاق ناز چینی خانها دارد نهان ابرو
بذوق سجده ات هر جا نیازی کرده ام انشا
بجای سبزه میروید زخاک آنمکان ابرو
عروج پستی آرایم غرور عجز پیمایم
بنازد از کجیهایم به چشم راستان ابرو
سلامت در دم تیغست (بیدل) داغ تسلیمی
که امشب ناز گستاخانه می پیچد ازان ابرو