" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٠١: دل آب گشت و نیست امید نگاه ازو

دل آب گشت و نیست امید نگاه ازو
آینه ئی شکست تغافل که آه ازو
تنها سرشکسته دلان محو جیب نیست
افتاده است دلو فلک هم بچاه ازو
مائیم و حسرت سرکوئی که چون نفس
در منزل اوفتاده جهانی براه ازو
هر چند گرد دامن بی اعتباریم
در دم شکستنی که ببالد کلاه ازو
مشکل که این دو شیوه زمرکز جدا شود
یعنی خجالت از من و عفو گناه ازو
حیرت غبار قافله انتظار کیست
کز خویش رفته ایم بروز سیاه ازو
خاکستر سپند وفا طرفه گوشه ایست
افسوس ناله ئی که بجوید پناه ازو
ای سایه داغ مهرپرستان نمیرود
ما هم نشسته ایم بروز سیاه ازو
یارب علاج سوخته جانان که میکند
داغ کلف به پنبه گرفته است ماه ازو
آنجا که عشق عام کند عرض احتیاج
جز عذر مطلبی که نداری مخواه ازو
گرد نفس چو صبح بشبنم نشاندنی ست
غیر از عرق مخواه باین دستگاه ازو
آرایش زبان اگر این خجلت آورد
خاکی توان شد که نروید گیاه ازو
شوقت مرا زهر دو جهان بی نیاز کرد
چندان طپید دل که شکستم کلاه ازو
سامان اشک و دیده (بیدل) چه تهمتست
شرم تو میکشد عرقی گاه گاه ازو