" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٠٣: دل هم نبرد ره بدر کبریای تو

دل هم نبرد ره بدر کبریای تو
دیگر سراغت از که کنم ای تو جای تو
بر هر گلی فسون دگر میدهد بهار
خلقی است خود نما بخیال لقای تو
ای صد هزار پرده نهانتر زبوی گل
عالم چه دید از تو که دارد هوای تو
دل انفعال میکشد از تهمت دوئی
غافل که نیست غیر تو کس آشنای تو
ما غافلان فسانه حاجت کجا بریم
ای نه سپهر کاسه دست گدای تو
پرواز سایه میکشد آخر بآفتاب
ناز و فنای ما بامید بقای تو
در کیسه حباب سزاوار بحر چیست
بخشی توام سری که بگویم فدای تو
نی را درین بساط بنائی چه نسبت است
کم نیست اینکه بشنوم از خود صدای تو
در چاه دو زخم فگند انفعال شرک
گر فکر ما سوی بودم ماسوای تو
تحقیق غوطه در عرق شرم میزند
زان آینه که خلق تراشد برای تو
تجدید از لباس تو بیرون نمیرود
محو است انتهای تو در ابتدای تو
آنجا که وهم داد دل خلق میدهد
بی نغمه نیست (بیدل) حرمان سرای تو