گاه روی بر خاکم گاه جبه بر زانو
زین سریکه من دارم نیست بیخبر زانو
این قلم رواندوه کارگاه راحت نیست
هر که فکر بالین کرد یافت زیر سر زانو
یکمژه بصد عبرت شرم چشم ما نگشود
حلقه وار ته کردیم بر هزار در زانو
گل دمیده ایم اما رنگ و بو پشیمانی است
بود غنچه ما را عالم دگر زانو
زین تلاش پا در گل کوره و کجا منزل
همچو شمع پیمودیم شام تا سحر زانو
دل ادبگه ناز است دعوی هوس کم کن
بایدت زدن چون موج پیش این گهر زانو
شوخی تمیز از ما وضع امن نپسندید
ورنه سلک این کهسار بود سر بسر زانو
بسته ام کمر عمریست بر حلاوت تسلیم
بند بند من دارد همچو نیشکر زانو
عذر طاقت است اینجا قدردان جمعیت
پای تا نیارد خم نیست در نظر زانو
فکر سرنوشت من تا کجا تریها داشت
تا جبین ببار آمد گشت چشم تر زانو
شب زکلفت اسباب شکوه پیش دل بردم
گفت برنمیدارد درد سر مگر زانو
تا بکی هوس تازی چند هرزه پردازی
طائران رها کردند زیر بال و پر زانو
مشق معنی ام (بیدل) بر طبائع آسان نیست
سر فرو نمی آرد فکر من بهر زانو