" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١١: گر از موج گهر نشنیده ئی رمز خروش او

گر از موج گهر نشنیده ئی رمز خروش او
بیا شور تبسم بشنو از لعل خموش او
حیا ساقیست چندانی که حسنش رنگ گرداند
زشبتم میزند ساغر بهار گلفروش او
چمن جام طرب در جلوه شاخ گلی دارد
که خم گردید از بار سبوی غنچه دوش او
ندانم بوالهوس از گردش ساغر چه پیماید
که شد پا در رکاب از صورت پیمانه هوش او
نباید بودن از پشت و رخ کار جهان غافل
چو زنبور عسل نیشی است در دنبال نوش او
غرور خودسری را چاره دیگر نمی باشد
مگر گردد خیال خاک گشتن عیب پوش او
نوای صور هم مشکل گشاید گوش استغنا
چه نازم بر دل افسرده و ساز خروش او
زبان بوی گل جز غنچه (بیدل) کس نمی فهمد
فغان نازکی دارم اگر افتد بگوش او