مه نو مینماید امشبم از آسمان ابرو
قدح کج کرده می آید اشارتهای آن ابرو
تعالی الله چه نقش دلفریبست این نمیدانم
که جوهر دردم تیغست یا ناز اندران ابرو
باین انداز در اندیشه صید که میتازد
که عمری شد همان افگنده است از کف عنان ابرو
اشارت محو حیرت کن که در بزم تماشایش
برنگ ماه نو در چشم میگردد نهان ابرو
نه گلشن نرگسی دارد نه دریا موج می آرد
بعالم فتنه میکارد همان چشم و همان ابرو
چرا در خاک و خون ننشاندم دردی که من دارم
چو تیر افگنده است زخویش ور آن کسان ابرو
خرابی میکنم تعمیر نازی در نظر دارم
زبخت تیره من و سمه ئی میخواهد آن ابرو
زغفلت شکوها پرداختم اما نفهمیدم
که خوبان را تغافل گوش میباشد زبان ابرو
جهانی را تحیر بسمل ناز تو می بینم
نمیدانم چه تیغست اینکه دارد در میان ابرو
بیاد چین ابروی تو در یار از امواجش
شکستی میکشد بر دوش چندین کاروان ابرو
اشارت هم بایمای خیالش برنمی آید
اگر بر اوج استغنا نباشد نردبان ابرو
بوضع سرکشی لطف تواضع دیده ام (بیدل)
بچشم مصلحت تیغم بعرض امتحان ابرو