" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٨: نامنفعلی گریه کن و چون مژه تر شو

نامنفعلی گریه کن و چون مژه تر شو
خشک است جبین یکدو عرق آینه گر شو
حیف است رعونت دمد از جوهر ذاتت
گر تیغ کنندت تو چو آینه سپر شو
جیبی که نداری نفسی نذر جنون کن
گر شب دمد از محفل امکان تو سحر شو
تسلیم از احباب تغافل نپسندد
گر نیست ادب سر بزمین دست بسر شو
ضبط من و ما انجمن آرای شهود است
چون سرمه زتنبیه زبان نور نظر شو
گر حسن کلام آینه داردم پیریست
در خلق ضیافتکده شیر و شکر تو
ای بیخبر از صحبت جاوید قناعت
مستسقی بیحاصلی آب گهر شو
امید سلامت بجز آفات ندارد
کشتی شکن و ایمن از امواج خطر شو
خواب عدمت به که فراموش نگردد
از بیضه برون در طلب بالش پر شو
در نامه و پیغام یقین واسطه محو است
بر هر که رسانی خبر از یار خبر شو
هر حرف جنون تهمت صد پست و بلند است
ای نقطه تحقیق و بی زیر و زبر شو
(بیدل) بتکلف ره صحرای عدم گیر
زان پیش که گویند ازین خانه بدر شو