" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٠: نمیگویم بعشرتگاه مجنون جهد پیما رو

نمیگویم بعشرتگاه مجنون جهد پیما رو
غبار خانمان لختی بروب از دل بصحرا رو
جهانی میکشد بر دوش فرصت بار ناکامی
توهم امروز بنشین در سر این راه و فردا رو
نمیباید سپند مجمر افسردگی بودن
به پستی پایمالی اندکی با ناله بالا رو
چو آواز جرس تجرید آزادی غنیمت دان
برون زین کاروانها دامن خود گیر و تنها رو
پیام یار می آید کنون ننگ است خودداری
عرق واری بحسرت آب کن دلرا و از جارو
تلاش گوهر نایاب جهد تند میخواهد
اگر مردی بغواصی زن و بیرون دریا رو
درین محفل بنومیدی چه لازم زندگی کردن
دو روزی هر چه پیش آید طرب کن یا زدنیا رو
نهال گلشن اقبال پرمعکوس میبالد
برنگ شمع سر چندانکه افرازی ته پا رو
جنون حرص بی وضع قناعت برنمی آید
تسلی دشمنی چون عمر مفلس در تمنا رو
مباش از دستگاه همت اهل فنا غافل
همه گر پشه باشی چون پرافشاندی بعنقا رو
غبار من زحد برداشت ابرام زمینگیری
مبادا عشق فرماید که برخیز از در ما رو
بطبع دوستان یادت گرانی میکند (بیدل)
بدامان فراموشی بزن دست و زدلها رو