" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢١: نمیگویم قیامت جوش زن یا شور طوفان شو

نمیگویم قیامت جوش زن یا شور طوفان شو
زقدرت دست بردار آنچه بتوانی شدن آن شو
برار از عالم تمثال امکان رخت پیدائی
تو کار خویش کن گو خانه آینه ویران شو
جمال بی نشان در پرده دل چشمکی دارد
که در اندیشه ما خاک گرد و یوسفستان شو
جنون از چشم زخم امتیازت میکند ایمن
بقدر بوی یک گل از لباس رنگ عریان شو
به بیقدری ازین بازار سودی میتوان بردن
گرانی سنگ میزان کمالت نیست ارزان شو
درین محفل باظهار نیاز و ناز موهومی
هزار آینه است از هر کجا خواهی نمایان شو
طریق عشق دشوار است از آئین خرد بگذر
حریف کفر اگر نتوان شدن باری مسلمان شو
زگیر و دار امکان وحشتی تا کنج زانوئی
بفکر چین دامن گر نمی افتی گریبان شو
هزار آینه چون طاوس میخواهد تماشایت
بقدر شوخی رنگی که داری چشم حیران شو
ببزم جلوه پیمائی حیا ظرفی دگر دارد
حباب این محیطی در گشاد چشم پنهان شو
زساز محفل تحقیق این آواز می آید
که ای آهنگ یکتائی ازین نه پرده عریان شو
گر از سامان اقبال قناعت آگهی (بیدل)
بکنج چشم موری واکش و ملک سلیمان شو