" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٨: بدست تیغ تو تا خون من حنا بسته

بدست تیغ تو تا خون من حنا بسته
بحیرتم که عجب خویش را بجا بسته
چسان برویتو مرغ نظر کند پرواز
که حیرت از مژه اش رشته ها بپا بسته
بدل از شوق وصالت صد آرزو دارم
ولی ادب ره تقریر مدعا بسته
فراق بیگنهم کشت و نقد داغ خطا
بگردن دل خون گشته خون بها بسته
زجیب ناز خطش سر برون نمیآرد
که عقد عهد بخلوتگه حیا بسته
چو شمع تا بفنا هیچ جا نیاسایم
مرا سریست که احرام بوریا بسته
تن از بساط حریرم چگونه بندد طرف
که دل بسلسله نقش بوریا بسته
بهار بوسه بپای تو داد و خون گردید
نگه تصور رنگینی حنا بسته
بوادی طلب نارسائی عجزیم
که هر که رفته زخود خویش را بما بسته
کدام نقش که گردون نه بست بی ستمش
دلی شکسته اگر صورت صدا بسته
مگر ز زلف تو دارد طریق بست و گشاد
که (بیدل) اینهمه مضمون دلگشا بسته