پرتوت هر جا بپردازد کنار آینه
آفتاب آید بگلگشت بهار آینه
در هوای شستزلفت خاک بر سر کرده اند
ماهیان جوهر اندر چشمه سار آینه
بیتو چون جوهر نگه در دیده ها مژگان شکست
آخر از ما نیز گل کرد انتظار آینه
دام جوهر نسخه طاوس دارد در بغل
اینقدر رنگی که شد یارب شکار آینه
بیخودی ساغر کش کیفیت دیدار کیست
در شکست رنگ می بینم بهار آینه
هر چه بر معدوم مطلق بندی احسانست و بس
بایدم تا حشر بودن شرمسار آینه
تا بتمثالی رسد زین جلوهای بی ثبات
رفت در تشویش صیقل روزگار آینه
زین تماشاها صفای دل بغارت میرود
یک تأمل آب در چشم از غبار آینه
غافل از تیر حوادث چند خواهی زیستن
عکس ایمن نیست اینجا در حصار آینه
دهر اگر زین رنگ پردازد بساط چشم تنگ
میچکد تمثال چون اشک از فشار آینه
(بیدل) از اندیشه آنجلوه حیرت گداز
میرود چون آب از دست اختیار آینه