پری میفشان ای تعلق بهانه
بدل چون نفس بسته ئی آشیانه
درین عرصه زنهار مفراز گردن
که تیر بلا را نگردی نشانه
گر از ساز بسمل اثر برده باشی
طپش نیست در نبض دل بی ترانه
دل ما و داغی زسودای عشقت
سر و سجده واری ازان آستانه
دریندشت جولان بیمقصد ما
بجز شوق منزل ندارد بهانه
ازین بحر وارستن امکان ندارد
مجوئید بی خاک گشتن کرانه
مپرسید از انجام و آغاز زلفش
دراز است سررشته این فسانه
بهار است ای میکشان نشه تازی
جنون دارد از بوی گل تازیانه
سرشک نیازم نم عجز سازم
چسان گردم از خاک کویت روانه
دل خسته آنگاه سودای زلفت
بنالم بناسوری زخم شانه
بنومیدیم خاک شد عرض جوهر
چو شمشیر در قبضه موریانه
صدائیست پیچیده بر ساز هستی
چه دارد بجز ناله زنجیر خانه
فسردیم و از خویش رفتیم (بیدل)
چورنگ آتش ما ندارد ترانه