بسکه میجوشد ازین دریای حسرت حب جاه
قطره هم سعی حبابی دارد از شوق کلاه
میرود خلقی بکام اژدر از افسون جاه
شمع را سر تا قدم در میکشد آخر کلاه
گیر و دار محفل امکان طلسم حیرتیست
تا مژه خط میکشد این صفحه میگردد سیاه
گرد صحرا از رم آهو سراغی میدهد
رفتن دلرا شکست رنگ میباشد گواه
عالمی در انتظار جلوه ات فرسوده است
جوهر آینه هم میریزد از دیوار کاه
اینقدر جهدم بذوق نشه عجز است و بس
همچو پرواز از شکست بال میجویم پناه
نیست غافل معنی آسایش از بیطاقتان
در کمین کاروان خفته است منزل سر براه
بسکه پیچ و تاب حسرت در نفس خون کرده ام
تیغ جوهر دارد و عریان میکنم در عرض آه
جوهر آینه ئی در گرد پیغامم گسست
ناله من میرود جائی که میگردد نگاه
گرسلامت خواهی از ساز تظلم دم مزن
دادرس در عهد ما سنگست و مینا دادخواه
اینزمان عرض کمال خلق بی تزویر نیست
جوهر آینه آبی دارد اما زیر کاه
طبع روشن (بیدل) از بخت سیاهش چاره نیست
تا ابد رنگ کلف نتوان زدود از روی ماه