" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٣٧: بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه

بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه
میگدازم دل که گردم آبیار آینه
نیست ممکن حسرت دیدار پنهان داشتن
برملا افگند جوهر خار خار آینه
کیست تا فهمد زبان بیدماغیهای من
نشه دیدار میخواهد غبار آینه
غفلت دل پرده ساز تغافلهای اوست
جلوه خوابیده است یکسر در غبار آینه
بسکه محو جلوه او گشت سر تا پای من
حیرتم عکس است اگر گردم دوچار آینه
نور دل خواهی بفکر ظاهرآرائی مباش
جوش زنگار است و بس نقش و نگار آینه
عرض جوهر نیست غیر از رحمت روشندلان
موی چشم آرد برون خط بر غبار آینه
حسن اگر از شوخی نظاره دارد انفعال
بی نگاهی میتواند کرد کار آینه
شوخی اوضاع امکان حیرت اندر حیرتست
چند باید بودنت آینه دار آینه
عرصه جولان آگاهی ندارد گرد غیر
هم بروی خویش می تازد سوار آینه
در مراد آب و رنگ از ما تحیر میخرند
بر کفدستست جنس اعتبار آینه
غیر حیرتخانه دل مرکز آرام نیست
چون نفس غافل مباشید از حصار آینه
انتظار نیست (بیدل) دولت جاوید وصل
حسرتم تا چند پردازد کنارآینه