حیرت حسن که زد نشتر بچشم آینه
خشک می بینم رگ جوهر بچشم آینه
چاره مخموری دیدار نتوان یافتن
دیده ام خمیازه دیگر بچشم آینه
برق حیرت دستگاه جرأت نظاره سوخت
تاب روی کیست آتشگر بچشم آینه
عجز بنیش آشیان پرداز چندین جلوه است
بشکن ای نظاره بال و پر بچشم آینه
انیقدر گستاخ روئی دور از ساز حیاست
کاش مژگان بشکند جوهر بچشم آینه
صافی دل برنمیدارد تمیز نیک و بد
گرد موهومیست خیر و شر بچشم آینه
عرض حال خویش وقف بی تمیزی کرده ام
داده ام رنگ خیالی گر چشم آینه
نقش امکان در بهار حیرتم رنگی نه بست
شسته ام عمریست این دفتر بچشم آینه
گر همه وهم است بیداری طرب مفت خیال
میکشد تمثال هم ساغر بچشم آینه
گرد عمر رفته هم از عالم دل جسته است
گر نفس پی گم کند بنگر بچشم آینه
رنج بنیش بود (بیدل) هستی موهوم ما
مو شدیم از پیکر لاغر بچشم آینه