در محیطی کز فلک طرح حباب انداخته
کشتی ما را تحیر در سراب انداخته
با دو عالم شوق بال بسمل آسوده ایم
عشق بر چندین طپش از ما نقاب انداخته
بر شکست شیشه دلهای ما رحمی نداشت
آنکه در طاق خم آنزلف تاب انداخته
تا کجاها بایدم صید خموشی زیستن
در غبار سرمه چشمش دام خواب انداخته
نقشی از آینه کیفیت ما گل نکرد
دفتر ما را خجالت درچه آب انداخته
هستی ما را سراغ از جلوه دلدار پرس
این کتان آینه پیش ماهتاب انداخته
غیر شور ما و من بر هم زنی دیگرنداشت
عیش این بزمم نمکها درشراب انداخته
گرنباشد حرص عالم بحر مواج غناست
تشنگی ما را بطوفان سراب انداخته
رخت همت تا نه بیند داغ اندوه تری
سایه ما خویش را در آفتاب انداخته
ای خیال اندیش مژگان اندکی مژگان بمال
میفشارد چشم من رخت در آب انداخته
ما و عنقا تا کجا خواهیم بحث شبهه کرد
لفظ ما بیحاصلی دور از کتاب انداخته
یک نگه کم نیست (بیدل) فرصت عمر شرار
آسمان طرح درنگم در شتاب انداخته