" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٨: عالم و این تردماغیهای جاه

عالم و این تردماغیهای جاه
شبنمی پاشید بر مشتی گیاه
مرگ غافل نیست از صید نفس
آتش از خس برنمیدارد نگاه
سرزمین شعله کاران گلخن است
کشت ما را دود میباشد گیاه
زندگانی از نفس جان می کند
عمرها شد میکشم یوسف زچاه
ناامیدی فتحباب عشرتست
خنده لب وا میکند ازحرف آه
ایزبان لافت افسون سلوک
باشد از مقراض مشکل قطع راه
باده روشن مشربی وانگاه درد
پرتو خورشید و مه وانگه سیاه
بی زبانی از خجالت رستن است
عذر تا بایست میبالد گناه
جستجو آئینه دار مقصد است
میشوی منزل اگر افتی براه
ناز کن گر فکر خویشت ره نزد
از گریبان غافلی بشکن کلاه
نرخ بازار کرم نشکستنی است
گر دلت چیزی نخواهد عذر خواه
(بیدل) از غفلت کسی را چاره نیست
سایه ئی دارد گدا تا پادشاه