" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥٥: نه پنداری همین روز و شب از هم سر برآورده

نه پنداری همین روز و شب از هم سر برآورده
جهانی را خیال از جیب یگدیگر برآورده
هوس آینه عشقست اگر کوشش رسا افتد
سحاب از دامن آلوده چشم تر برآورده
درین گلشن ندارد غنچه تا گل آنقدر فرصت
فلک صد شیشه را در یک نفس ساغر برآورده
حلاوت آرزو داری در مشق خموشی زن
گره گر دیدن از آغوش نی شکر برآورده
بدامن تا کشیدی عیش آزادی غنیمت دان
ازین دریاچه کشتی ها که این لنگر برآورده
زرفتارت بساط این چمن رنگینی ئی دارد
که تا نقش قدم روشن شود گل سر برآورده
صدف در بحر هنگام شکرپردازی لعلت
فراهم کرده موج خجلت و گوهر برآورده
فریب موج سیرابی مخور از چشمه احسان
طمع زین آب حلقی را بخشکی تر برآورده
برنگ خامه تصویر سامان چه نیرنگم
که هر مویم سری از عالم دیگر برآورده
زاوج عالم عنقا مگر یابی سراغ من
که پروازم ازین نه آشیان برتر برآورده
مگر از بیخودی راه امیدی واکنی ورنه
شعور آب و گل بر روی خلقی در برآورده
سپهر مجمری تا گرمی سامان کند (بیدل)
دلم را کرده داغ حسرت و اخگر برآورده