نیست خاموشی بکار شمع محفل جز گره
داغشد آهی که نپسندید بر دل جز گره
از جنون بر خویش راه عافیت هموار کن
وانمیسازد طپش از بال بسمل جز گره
خامه صدقیم آهنگ صریر ما حق است
بر زبان ما نیابی حرف باطل جز گره
بیقرارانیم حرف عافیت از ما مپرس
موج ما را نیست بر لب نام ساحل جز گره
چون نفس از عاجزی تار نظر هم نارساست
هیچ نتوان یافتن از دیده تا دل جز گره
گر سر ما شد جدا از تن چه جای شکوه است
وانکرد از رشته ما تیغ قاتل جز گره
وحشت ما گر مقام الفتی دارد دلت
ناله را در کوچه نی نیست منزل جز گره
دل بصد دامن تعلق پای ما پیچیده است
رشته ایم و در ره ما نیست حایل جز گره
هر چه باشد وضع جمعیت غنیمت گیر و بس
گر شعوری داری از هر رشته نگسل جز گره
فرصتی کو تا بضبط خود نفس گیرد نفس
رشته کوتاه ما را نیست مشکل جز گره
ایخوشا نومیدی تدبیر فتح الباب من
تا شدم ناخن ندارم در مقابل جز گره
تا نفس باقیست کلفت بایدم اندوختن
برندارد رشته تسبیح (بیدل) جز گره