" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥٩: آسوده است شوق زدل پیش نگذری

آسوده است شوق زدل پیش نگذری
ای موج خون نگشته ازین ریش نگذری
از طبع ذره گر طپشی واکشی بس است
در پرده خیان ازین پیش نگذری
بر خاک تشنه بارش اگر نیست رشحه ئی
بی التفاتی از سر درویش نگذری
دریای عشق بیخود طوفان این صداست
کای موج از گذشتگی خویش نگذری
سیلاب نیز طعمه خاکست از احتیاط
زین دشت آنقدر قدم اندیش نگذری
در کاروان غبار املهای اعتبار
پس مانده است اگر تو زخود پیش نگذری
(بیدل) غبار عالم اوهام زندگیست
نگذشته زهیچ اگر از خویش نگذری