" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٠: آفت ایجاد است طبع از دستگاه خودسری

آفت ایجاد است طبع از دستگاه خودسری
دختر زفتنه ها می زاید از بی شوهری
تا کی اجزای کمال از گفتگو بر هم زدن
یکنفس هم گرد و لب بر هم گذاری فتری
هیچکس از تنگنای چرخ ره بیرون نبرد
عالمی را کلفت این خانه کشت از بیدری
دل شکست اما صداواری ننالیدیم حیف
موی چینی کرد ما را دستگاه لاغری
تا درین بازار عبرت جنس ما آمد بعرض
هیچکس جز بر فلک نشنید نام مشتری
ساز راحت گر همه خار است دام غفلتست
بر نگه تکلیف خواب آورد مژگان بستری
رنگها دارد بهار انتظار مدعا
فرق دام اینجا محال است از دکان جوهری
همچو شبنم انفعال نارسائی میکشم
در عرق خواباند پروازم زبی بال و پری
چون دف عبرت خراش از پیر فرسوده ام
پوست رفت و برنیامد استخوان چنبری
مستی آهنگست پیغام ازل هشیار باش
جام و مینا در بغل می آید آواز پری
هر کدورت را که می بینی صفا می پرورد
سنگ هم درپرده دارد عالم مینا گری
زحمت تدبیر یکسو نه که در دریای عشق
بادبانی نیست کشتی را به از بی لنگری
در پناه مشرب عجز ایمن از آفات باش
خار این صحرا ندارد شیوه دامن دری
تن بمردن داه را آفت دلیل ایمنی است
ناز بالین پر تیر است و خواب لشکری
الفت مستی و آزادی جنون وهم کیست
پاکش از دامن چو اشک آندم که از سر بگذری
از سراغ چشمه حیوان که وهمی بیش نیست
میدهد آبی نشان آئینه اسکندری
خلقی زاوهام استخراج مستی میکند
یاد گیر آن می که پیماید فرس از ساغری
طوق در گردن بگردون می پری چون کرد با
جای شرم است آن سلیمانی و این انگشتری
از فضولی قطع کن (بیدل) که در بزم یقین
حلقه تا گشتی بفکر خویش بیرون دری