" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٨: الهی سخت بی برگم بساز طاعت اندوزی

الهی سخت بی برگم بساز طاعت اندوزی
همین یک الله الله دارم آنهم گر تو آموزی
ز تشویش نفس بر خویش میلزم ازین غافل
که شمع از باد روشن میشود هرگه تو افروزی
تجدد از بهارت رنگ گرداندن نمیداند
نفس هر پر زدن بی پرده دارد صبح نوروزی
سرانجام زبان آرائی من بود داغ دل
سیه کردم چو شمع آینه از سعی نفس سوزی
درین وادی که دل از آه مأیوسان عصا گیرد
چو شمع از خارهای پی سپرد دارد قلادوزی
ز بی صبری درین مزرع تو قانع نیستی ورنه
تبسم میکشد سویت چو گندم محمل روزی
قباهای هنر از عیب جوئی چاک شد (بیدل)
چو عریانی لباسی نیست گر مژگان بهم دوزی