" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٩: ای امل آورده فطرت را چه رسوا کرده ئی

ای امل آورده فطرت را چه رسوا کرده ئی
نوحه کن در یاد امروزی که فردا کرده ئی
حسن مطلق را مقید تا کجا خواهی شناخت
آه از آن یوسف که چاهش تماشا کرده ئی
آشنای شخص با اسم و صفت محتاج چند
خوانده ئی آیات تحقیق و معما کرده ئی
پشت و روی صفحه ادراک تست اسلام و کفر
سطر قرآن را ز کم بینی چلیپا کرده ئی
حکم عنقا داشت اینجا معنی فقر و غنا
اختراع است این که نامش دین و دنیا کرده ئی
پنبه میناست گر محرم شوی ای بیخرد
آنچه از طبع درشتش فهم خارا کرده ئی
چون کف صیقل گران تا کی مکدر زیستن
ظاهرت هم پاک کن گر دل مصفا کرده ئی
صورت آینه ئی از حال خود غافل مباش
گر همه در خانه باشی رو بصحرا کرده ئی
دیدن آینه اسرار عدم فهمیدنست
نقش بیرنگیست تمثالی که پیدا کرده ئی
در ادبگاهی که باید از فضولی آب شد
بیخبر کاری اگر کردی تمنا کرده ئی
ساغرت بر سنگ زن تا ناله ای گردد بلند
نشه هنگامه پستی دو بالا کرده ئی
هر کجا عشاق دامان مژه افشرده اند
قطره ای را دیده ئی گر سیر دریا کرده ئی
حیرت بی معنیت خمیازه است آغوش نیست
غفلت اوهام طولی داشت پهنا کرده ئی
سیر زندانست (بیدل) دعوی آزادیت
از گشاد بال و پر چاک قفس وا کرده ئی