ای جگر خون کن پوشیده و پیدا چه بلائی
جلوهایت همه اینجاست تو باری بکجائی
تو نگاهی اگرم دیده زند فال تماشا
وگر از تار نفس نغمه تراود تو صدائی
سعی نظاره بسیر چمنت داغ تحیر
شوخی ناله بانداز قدت محو رسائی
چشم من بی تو طلسمی است بهم بسته ز عالم
این معمای تحیر تو مگر باز گشائی
مقصد بینش اگر حیرت دیدار تو باشد
از چه خودبین نشود کس که تو در کسوت مائی
بی ادب بس که براه طلبت راه گشودم
میزند آبله ام از سر عبرت کف پائی
ظائر نامه بر شوقم و پرواز ندارم
چقدر آب کنم دل که شود ناله هوائی
بست زیر فلک آزادگیم نقش فشردن
ناله در کوچه نی شد گره از تنگ فضائی
خنده عمریست نمی آیدم از کلفت هستی
حاصلی نیست در اینجا تو هم ای گریه نیائی
دل ز نیرنگ تو خون شد خرد آشفت و جنون شد
ای جهان شوخی رنگ تو تو بی رنگ چرائی
دل (بیدل) نکند قطع تعلق ز خیالت
حیرت و آینه را نیست ز هم رنگ جدائی