" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧٣: ای سعی نگون زین دشت در سرچه هوا داری

ای سعی نگون زین دشت در سرچه هوا داری
کز یک دو طپش با خاک چون آبله همواری
صد عشق و هوس داریم صد دام و قفس داریم
تا نیم نفس داریم کم نیست گرفتاری
پوشیدن اسرار است ای شخص حباب اینجا
عریانی دیگر نیست گر جامه فرود آری
غمازی اگر ننگست باید مژه پوشیدن
بیرنگ نمی آید از آینه ستاری
در غیبت نیک و بند نقدست مکافاتت
آخر بچه روی است این کز پشت برون آری
آگاهی و جهل از ما تمییز نمیخواهد
بی چشمی مژگانیم کو خواب و چه بیداری
در مرکز تسلیم است اقبال بلندیها
سر بر فلکم اما از آبله دستاری
ما ذره موهومیم اما چه توان کردن
تشویش کمی ها هم کم نیست ز بسیاری
فریاد ز افلاسم کاری نگشود آخر
بی ناخنیم خون کرد از خجلت سرخاری
هر چیز میسر نیست از مخترع اوهام
چون چشم بنان عام است بیدادی و بیماری
بار نفس (بیدل) بر دوش دل افتاده است
دل اینهمه سنگین نیست وقتست که برداری