" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧٧: ای لعبت تحیر نور چه آفتابی

ای لعبت تحیر نور چه آفتابی
تا غافلی جمالی چون بنگری نقابی
هنگامه خموشت چندین کتاب دارد
یک حرف و صد بیانی یک شخص و صد خطابی
آزادی و تعلق فرصت شمار شوقت
بوی سبک عنانی رنگ گران رکابی
آئینه تعین حکم حباب دارد
از یک عرق محیطی و ز یک نفس سرابی
دل معنی غریبی است چشمی گشا و دریاب
یک نقطه واری اما صد دفتر انتخابی
جیرت خیال پیماست عبرت قیامت آراست
اینجا پر و تهی چیست پیمانه حبابی
دانش اگر کمال است فهم خودت محال است
دل غرق انفعال است یونان زیر آبی
افتاده است حیرت در عالم خیالات
فرش بساط وهمی نی مخملی و خوابی
خاهی بعجز و تسلیم خواهی بناز و مستی
بر هر چه خواهی افزود صفر عدم حسابی
تدبیر علم و دانش تمهید نارسائیست
سر کوتهی نخواهی این رشته برنتابی
(بیدل) که داد اینجا آگاهی از تو ما را
ما عالم جنونیم تو مجلس شرابی