" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨١: ای هوش سخت داغیست یاد بهار طفلی

ای هوش سخت داغیست یاد بهار طفلی
تا مرگ بایدت بود شمع مزار طفلی
قد دو تا درین بزم آغوش ناامیدیست
خمیازه کرد ما را آخر خمار طفلی
ای عافیت تمنا مگذر ز خاکساری
این شیوه یادگار است از روزگار طفلی
ای غافل از نهایت تا کی غم بدایت
مو هم سفید کردی در انتظار طفلی
ای واقف بزرگی آوارگی مبارک
منزل نماند هر جا بستند بار طفلی
ما را ز جام قسمت خون نخوردنی است اما
امروز ناگوارست آن خوشگوار طفلی
تا روزگار سازد خالی بدیده جایت
چون اشک بر نداری سر از کنار طفلی
چشمم به پیری آخر محتاج توتیا شد
میداشت کاش گردی از رهگذار طفلی
انجام پختگی بود آغاز خامی من
تا حلقه گشت قامت کردم شکار طفلی
تا خاک یاس بیزم بر فرق اعتبارات
یگبار کاش سازند بازم دوچار طفلی
بر رغم فرع گاهی بر اصل هم نگاهی
تا کی بزرگ بودن ای شیرخوار طفلی
از مهد غنچه خواندیم اسرار این معما
کاسودگی محال است بی اعتبار طفلی
آخر ز جیب پیری قد خمیده گل کرد
رمز کچه نهفتن در روزگار طفلی
بر موی پیری افتاد امروز نوبت رنگ
زد خامه در سفیداب صورت نگار طفلی
امروز گام عشرت از زندگی چه جویم
رفت اعتبار (بیدل) بانی سوار طفلی