" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٢: باز آمد در چمن یاد از صفیر بلبلی

باز آمد در چمن یاد از صفیر بلبلی
رنگ گل طرف عذار بوی سنبل کاکلی
سر نگون فکر چون مینای خالی سوختم
مصرع موزون نکردم در زمین قلقلی
لاله وارم دل بحسرت سوخت اما گل نکرد
آنقدر دودی که پیچم بر دماغ سنبلی
جز خراش دل چه دارد چرخ از افسون هلال
عقده ما هم نیاز ناخن بی چنگلی
کاش نومیدی بفریاد گرفتاران رسد
خانه زنجیر ما را تنگ دارد غلغلی
نفس را تا کی بآرایش مکرم داشتن
پشم هم بر پشت خر کم نیست گر خواهد جلی
اینقدر از فکر هستی در و بال افتاده ایم
جز خم گردن درین زندان نمیباشد غلی
ترک حاجت گیر ناموس حیا را پاس دار
تا لب از خشکی بر آب رو نیاراید پلی
سرخوش پیمانه میخانه تسلیم باش
حلقه بیرون در هم نیست بی جام ملی
نیست غافل آفتاب از ذره بیدست و پا
با همه موهومی آخر جز و ما دارد کلی
بیدل امشب بر سرم چون شمع دست ناز کیست
خفته ام در زیر تیغ و چتر می بندم گلی