" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٤: باین تمکین خرامت فتنه در خوابست پنداری

باین تمکین خرامت فتنه در خوابست پنداری
تبسم از حیا گل بر سر آبست پنداری
غبارم از خرامت شش جهت دست دعا دارد
حضور چین دامان تو محرابست پنداری
ندارد ساز عجزم چون نگه سامان آهنگی
بمژگانت که شوخی های مضرابست پنداری
سپند آتش دل کرده ام ذرات امکان را
تب شوق و خورشید جهانتابست پنداری
سر از بالین نازم یاد مخمل برنمیدارد
بساط خاکساریها شکر خوابست پنداری
بفکر هستی از خود هر نفس میبایدم رفتن
خیال مشت خاکم عالم آبست پنداری
نشد کیفیت احوال خود بر هیچکس روشن
درین عبرت سرا آئینه نایابست پنداری
خسیسان بر جهان پوچ دارند اینقدر غوغا
سگان را استخوان خشک مهتابست پنداری
گهر در بحر از گرد یتیمی خاک می لیسد
تو از پندار حرص تشنه سیرابست پنداری
دلیل شوخی عشق است محو حسن گردیدن
نگه گستاخی ئی دارد که آدابست پنداری
خیال از رنگ تحقیقم غباری در نظر دارد
مصور در کمین طرح سنجابست پنداری
تحیر صورتی نگذاشت در آئینه ام (بیدل)
صفای خانه ای دارم که سیلابست پنداری