بس که بی روی تو خجلت کرد خرمن زندگی
بر حریفان مرگ دشوار است بر من و زندگی
با چنین دردی که باید زیست دور از دوستان
به که نپسندد قضا بر هیچ دشمن زندگی
کاش در کنج عدم بی دردسر می سوختم
همچو شمعم کرد راه مرگ روشن زندگی
خجلت عشق وفا یاس و امید مدعا
عالمی شد بار دل زین بار گردن زندگی
بی نفس گردیدن از آفات ایمن میکند
آن چراغی را که دارد زیر دامن زندگی
تنشه آبی نباید بود کز سر بگذرد
میشود آخر دم تیغ از گذشتن زندگی
فرصت آوارگی هم یک دو گردش بیش نیست
تا بکی دارد چو سنگت در فلاخن زندگی
هر که می بینی دکان آرای نازی دیگر است
زین قماش پوچ یعنی باب مردن زندگی
تا کجا همکسوت طاوس خواهی زیستن
بیخبر در آبت افگنده است روغن زندگی
گه بمنظر میفریبد گه ببامت می برد
میکشد تا خانه گورت بهر فن زندگی
دستگاه ناله هم ای کاش مدی میکشید
چون سپندم سوخت داغ نیم شیون زندگی
شبنم انشا بود (بیدل) خجلت پرواز صبح
بر کفن زد تا عرق کرد از دویدن زندگی