بعجز کوش ز نشو نما چه میجوئی
بخاک ریشه تست از هوا چه میجوئی
دل گداخته اکسیر بی نیازیهاست
گداز درد طلب کیمیا چه میجوئی
سراغ قافله عمر سخت ناپیداست
ز رهگذار نفس نقش پا چه میجوئی
بهر چه طرف کنندت رضا غنیمت دان
ز کارگاه فنا و بقا چه میجوئی
بفکر خلق متن هرزه سعی جهل مباش
محیط ناشده زین موج ها چه میجوئی
محیط شرم بقدر عرق گهر دارد
هنوز آب نه ئی از حیا چه میجوئی
بدامگاه جسد پرفشانی انفاس
اشاره ایست کزین تنگنا چه میجوئی
هزار سال ره اینجا نیاز یکقدم است
ز خود برای ز فکر رسا چه میجوئی
زبان حیرت آینه این نوا دارد
که ای جنون زده خود را ز ما چه میجوئی
بذوق دل نفسی طوف خویش کن (بیدل)
تو کعبه در بغلی جابجا چه میجوئی