" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٠: بگرد سرمه خفتن تا کی از بیداد خاموشی

بگرد سرمه خفتن تا کی از بیداد خاموشی
به پیش ناله اکنون می برم فریاد خاموشی
در آنمحضر که بالد کلک رنگ آمیزی یادت
نفس با ناله جوشد تا کشد بهزاد خاموشی
جنون جانکنی تا کی دمی زین ما و من شرمی
همین آواز دارد تیشه فرهاد خاموشی
بضبط نفس موقوفست آئین گهر بستن
فراهم کن نفس تا بالد استعداد خاموشی
ز ساز مجلس تصویرم این آواز می آید
که پر دور است از اهل نفس امداد خاموشی
لب از اظهار مطلب بند و تسخیر دو عالم کن
درین یکدانه دارد دامها صیاد خاموشی
بجرأت گرد طاقت از مزاج خویش میروبم
پسند ناله من نیست بی ایجاد خاموشی
نفس تنها نسوزی ای شرار پر فشان همت
که من هم همر هم تا هر چه باداباد خاموشی
بدل گفتم درین مکتب که دارد درس جمعیت
نفس در سرمه خوابانیده گفت استاد خاموشی
چرائی اینقدر ناقدردان عافیت (بیدل)
فراموش خودی یا رفته ئی از یاد خاموشی