" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠١: بگلزاری که آن شوخ چمن پیکر کند بازی

بگلزاری که آن شوخ چمن پیکر کند بازی
غبارم چون پر طاوس گل بر سر کند بازی
جهان دریای خون گردد اگر چشم سیه مستش
ز دست افشانی مژگان بابرو و سر کند بازی
گدائی کز سر کوی تو خاکی بر جبین مالد
بتاج کیقباد و افسر قیصر کند بازی
عرق بر عارضت هر جا بساط شبنم آراید
نگه در خانه خورشید با اختر کند بازی
قلم هرگه بوصف نیش مژگان تو پردازد
چو خون جسته مضمون در رگ نشتر کند بازی
مخور جام فریب از نقش صورتخانه گردون
بلعبت بازبنگر کز پس چادر کند بازی
دل از ساز طرب بالیدن ننگست ازین غافل
که از افراط شوخی طفل را لاغر کند بازی
مرا از شش جهت قید است و خوش آزاد میگردم
کم افتد مهره ئی زینسان که در شش در کند بازی
ز بس پیچیده است آفاق را بیمهری گردون
عجب گر طفل هم در دامن مادر کند بازی
کتاب عرض جاهت تا ورق گرداند در جائی
زهی غافل که با نقش دم اژدر کند بازی
وداع بیقراری میکند چون شعله پروازت
هوس بکذار تا چندی ببال و پر کند بازی
من از سر باختن (بیدل) چه اندیشم درین میدان
که طفل اشک هم بر نیزه و خنجر کند بازی