" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٣: بمکتب هوس از کیف و کم چه فهمیدی

بمکتب هوس از کیف و کم چه فهمیدی
تو فطرت عدمی از عدم چه فهمیدی
نظر بر اوج سپهرت بلند تاخت چه دید
سرت بزانو اگر گشت خم چه فهمیدی
زبان بحرف گشودی چه بود آهنگت
دو لب دمی که رساندی بهم چه فهمیدی
هزار رنگ خطت ریخت از زبان لیکن
کسی نگفت ترا ای قلم چه فهمیدی
به حرف و صوت خودت شبهه گر یقینی نیست
ز ساز پرس که از زیر و بم چه فهمیدی
برشته های نفس نغمه ئی جز اره نبود
ازین ترانه که گفتی منم چه فهمیدی
بلند و پست تو چون شمع دودی و داغیست
بسر چه دیدی و زیر قدم چه فهمیدی
قفای سایه دویدی ز شخص شرمت باد
دل آب گشت ز دیر و حرم چه فهمیدی
سواد معنی و صورت ز فهم مستغنی است
صمد اگر صمد است از صنم چه فهمیدی
بغیر وهم که در درسگاه فطرت نیست
منت بهیچ قسم میدهم چه فهمیدی
فرامشی سبقم کیست تا ازو پرسم
که من بیاد تو گر آمدم چه فهمیدی
چنین که (بیدل) ما نارسای عرفان ماند
مباد غره دانش تو هم چه فهمیدی