" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢١٥: بیاس هم نپسندید ننگ بیکاری

بیاس هم نپسندید ننگ بیکاری
دل شکسته ما کرد ناله معماری
در آن بساط که موجود بودنست غرض
جو ذره اندکی ما بس است بسیاری
برنگ غنچه درین باغ بیدماغانرا
نسیم دردسر و شبنم است سرباری
خدنگ ناله که از جوش نه فلک گذرد
منش بداغ جگر میکنم سپرداری
سرم بخدمت هستی فرو نمی آید
نفس بگردنم افتاد و کرد زناری
چه سحر کرد ندانم نگاه جادویت
که مرده است جهانی بذوق بیماری
در آرزوی دهان تو بسکه دلتنگم
نفس بسینه من ره برد بدشواری
جهانی از نم چشمم مگر بطوفان رفت
ببحرش ای مژه ام بیش ازین نیفشاری
دگر چو سایه ام از خانمان چه میپرسی
نشسته ام بغبار شکسته دیواری
نگاه اگر نشود صرف تار و پود تمیز
سر برهنه کند چون حباب دستاری
زهرزه تازی اگر بگذرد سرشک خوش است
گهر شود چو نشیند زقطره سیاری
کجاست گوهر دیگر محیط عرفانرا
مگر زجیب تأمل سری برون آری
طلسم غنچه هجوم بهار در قفس است
بخون نشین و طرب کن اگر دلی داری
چه جلوه ها که نشد فرش حیرتم (بیدل)
صفای خانه آئینه داشت همواری