" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٠: تا چند کشد دل الم بیهده کوشی

تا چند کشد دل الم بیهده کوشی
چون صبح نفس باختم از خانه بدوشی
خجلت ثمر دشت تردد نتوان زیست
ترسم بعرق گم شود از آبله جوشی
امروز کسی محرم فریاد کسی نیست
دلکوب خودم چون جرس از هرزه خروشی
شمعی که بفانوس خیال تو فروزند
چون آتش یاقوت نمیرد زخموشی
ای خواب تو تلخ از هوس مخمل و دیبا
حیف است زحرف کفنت پنیر پنبه بگوشی
گر آگهی از ننگ بدانجامی اقبال
هر چند بگردون رسی از خاک بجوشی
تا خجلت پستی نکشد نشه همت
آن جرعه که بر خاک توان ریخت ننوشی
در سعی طلب چشم بفرصت نتوان دوخت
برق آینه دار است مبادا مژه پوشی
(بیدل) اگر آگه شوی از درد محبت
یک زخم بصد صبح تبسم نفروشی